«مادر در سیزده سالگی، از خانه پر رنج و مشقت پدری، آورده می شود به خانه شوهر. عروسِ خانه ای با مادر شوهر، پدر شوهر، خواهر شوهر و… از چاله به چاه! در سن و سالی که باید سبکبارانه، در اوهام شیرین نوجوانی پرسه می زد، در سن و سالی که -مثل هر دختر نوجوان دیگر- باید به زمین و زمان فخر می فروخت و ناز می کرد، همسر مردی شد که پدر و مادرش را بیشتر ارج می نهاد تا هم نفسش را. علاوه بر کارهای خانه و زائیدن های متوالی و بزرگ کردن بچه ها، می بایست بارِ کارهایِ سختِ خاندانِ پرشمارِ پدری را هم بر دوش بکشد؛ آن هم در شرایطی کاملا ابتدایی، با امکاناتی نزدیک به صفر، در روستا -شهری مثلِ نجف آبادِ پنجاه سال پیش. بدتر از آن می بایست در برابر بدخواهی و تحقیر یکی دو تن از ایلِ پدر سکوت کند و دم نزند.
آن خردینه دختر که پرورده مرارت بود و هرگز نتوانسته بود خودش را برای پدرش لوس کند، و هرگز ناز کشیدن پدر را ندیده بود، از نوعروسی فقط مرارت بیشتر نصیبش شد. شوهرش [پدرم] به نازکای جوانانه ی احساسش بهایِ لازم را نداد و طعمِ خوشِ نازکشیدنِ شوهر را -به ندرت- چشید.
فرو خوردنِ آن همه رنجِ بیداد و کم مهری، می توانست از آن خردینه دختر زنی بسازد کینه جو، بدخواه، با انبانی از عقده های پیچیده. اما سرشت همیشه باطراوت مادر و روحیه همواره امیدوارانه اش، او را مصون نگه داشت… بعدها حتی در غم و شادی آن ها که بسیار آزارش داده بودند شریک شد و با آن ها همدلی و همراهی کرد، چه در زندگی شان، چه در مرگ شان.
مادر، با صبر، گذشت و مقاومتی مثال زدنی همه بی عدالتی ها و نامرادی های نوجوانی و جوانی را تحمل کرد و چرخ زندگی را در راهی ناهموار، در اوج هایِ کم شمار و فرودهای فراوان چرخاند و چرخاند… فرو نماند مادر!»
این ها را کیومرث پوراحمد در کتابِ دوست داشتنی اش؛ کودکی نیمه تمام که شرح قصه گونه ی زندگی اش از کودکی تا آغاز فیلم سازی و بررسی کارنامه ی فیلم سازی اش تا زمانِ قصه های مجید را در آن آورده است درباره ی مادرش پروین دخت یزدانیان نوشته است.
+ بی بی قصه های مجید درگذشت [اینجا].