یک امشب بیا و بلندترین فریادِ هستی را بر سرِ ستمگرش بزن…
ماه: آگوست 2010
دیشب
معده درد اَمون نمی داد؛ انگاری اون تو آتیش روشن کرده بودن و چند نفر هم سیب زمینی هاشون رو انداخته بودن وسط آتیش که حسابی کباب بشه، بلند می شدم می رفتم لیوان رو پرِ تیکه های یخ و آب می کردم، سر می کشیدم بلکه آتیش رو خاموش کنه افاقه نمی کرد. اگه یک شیشه از این شربتِ آلمینیوم ام جی جلویِ روم بود، کُلُهُم لاجرعه سر می کشیدم بلکه این اسیدِ معده کمتر ترشح بشه…
از عصر پیشِ امیر بودم، واسه خاطرِ من کلی خرید کرده بود، حالا هم تویِ آشپزخونه جلویِ گاز داشت سیب زمینی و سوسیس پنیری سرخ می کرد، پشتِ سرش هم ناگت هایِ مرغ رو با کراکتِ سیب زمینی انداخت تویِ ماهیتابه که حسابی جلز و ولز کنن. با خودم عهد کرده بودم که دیگه از این غذاهایِ آماده نخورم، اما وقتی ظرفِ غذا رو که بخار از روش بلند می شد رویِ میز گذاشت و شروع کرد به شوخی کردن که این سوسیس پنیری ها من رو یادِ یک چیزِ دیگه می اندازه، بدون این که مزه ی هیچ کدوم رو چشیده باشم سسِ قرمز رو رویِ غذا ها خالی کردیم و شروع کردیم تویِ سکوت با یک معجون عجیب غریبی از آب انگور و آب سیب تا خرخره خوردن…
بعدِ اذان گفت بریم بیرون چرخی بزنیم، هوایی بخوریم، ناغافل دیدم سرِ ماشین رو کج کرد سمتِ جردن. گفت بریم سنگ سرد بستنی بخوریم، قبلاش با خودم طی کرده بودم که حواس ام به کالری هایِ اضافی که واردِ بدنام میشه باشم، ولی وقتی جلویِ روم داشتن با کاردک بستنی شکلاتی رو با بادوم زمینی و اسنیکرز مخلوط می کردن و می دادن دستم، فقط داشتم به طعمی که الان قراره مزه مزهاش کنم فکر می کردم…
وقتی رسیدم خونه دیدم یک نفر کیک خامه ای خریده، نصف اش دست نخورده رویِ پیشخونِ آشپزخونه مونده، هوس چای هم کرده بودم، قبل اش به خودم قول داده بودم فعلا دورِ شیرینی جات و خامه رو خط بکشم…
بعد میگن چرا حواست به اضافه وزنات نیست، چرا تا دو لقمه می خوری عذاب وجدان می گیری، چرا بلد نیستی سالم خوری کنی؟
آره، این جوری بود…
دو زاویه
گربه هایِ خیابانی
وسطِ کوچه
نردِ عشق می باختند
گربه ی خانگیِ من
از پشتِ شیشهی پنجره
با چشم هایِ گرد شده
به کوچه خیره مانده بود
…
هضم نمیشه لامصب!
کتابُ می بلعی یا مزه مزه اش می کنی؟
کیومرث پوراحمد خطاب به عزت ا… ضرغامی
دلم میخواهد حذفياتی كه روی پرانتز باز اعمال شده را بهانه كنم و جداً به آقای ضرغامی بگویم فکری بکنند برای قیچی بیمنطق پخش. و هشدار بدهم به صاحبمنصبان با نفوذی که به آقای ضرغامی فشار میآورند و به آنها بگویم فارسی وان را ببینید. که این تازه اول راه است. فارسی وانهای بیشتری وجود دارد یا در راه است. چنان محاصرهمان میکنند که نتوانیم نفس بکشیم! اگر به ایران و فرهنگ ایران علاقهمندید دست بردارید از این همه فشار و خط و نشان کشیدن برای ما. این همه هشدار که در اطرافتان هست کافی نیست؟ این شما هستید که مسوول قهر مخاطبان تلويزيون شدهاید. مسوول محبوبیت میلیونی فارسی وان، شما هستید. عکسها و فیلمهایش را دیدهاید؟ حتا عشايرِ در حال كوچ هم دیش و ماهواره دارند با موتوربرقِ قابل حمل یا باطری ماشین فارسی وان را نگاه میکنند. وای به حال ما. وامصیبتا! حالا شما باز بچسبید به چند تار مو یا كلمه «بول» یا یک تکان دادن سرخوشانه سر و دست (مثلاً رقص) در یک لحظه شادی و…و…و...
«از مصاحبه ی امید نجوان با کیومرث پوراحمد- ماهنامه ی صنعت سینما- شهریور 89- شماره ی 97»
متن کامل گفتگو [اینجا]