ما کجای معادله ی سنتوری قرار داریم؟

X- روز یکشنبه ابراهیم داروغه زاده مدیر موسسه ی رسانه های تصویری مهمان برنامه ی صبحگاهی مردم ایران سلام بود و بحث برنامه درباره ی فیلم سنتوری. در بخشی از صحبت ها داروغه زاده در پاسخ به سوال محمدرضا شهیدی فر مجری برنامه که « میل عمومی به تماشای سنتوری از کجا ناشی می شود؟ » این طور پاسخ داد که « به هر حال این فیلم را یکی از کارگردانان بزرگ سینمای ایران ساخته، فیلم در جشنواره ی سال پیش شرکت کرده و جایزه ی بهترین بازیگر مرد را گرفته، بیشتر از یک سال از ساخت این فیلم گذشته و مدتهاست که آماده ی اکران است اما از آنجایی که هنوز زمان مناسبی برای اکران فیلم پیدا نشده بود صحبتهایی برای اکران فیلم در نوروز امسال شده بود که این طور نسخه ی قاچاق فیلم بیرون آمد. »
داروغه زاده در بخشی دیگری از صحبتهایش این طور بیان کرد که « فیلم بدون مجوز در دو جشنواره ی خارجی شرکت کرده و چون نسخه ای که بیرون آمده نسخه ی اصلاح نشده ی فیلم است گمان می رود که از طریق افرادی در خارج از کشور روی اینترنت پخش شده باشد و ما بخاطر پخش این فیلم از مردم عذرخواهی می کنیم چون صحنه های مشمئز کننده ای در فیلم وجود دارد و تماشای این صحنه ها برای دختران و پسران جوان به هیچ وجه مناسب نیست. »
جالب اینجاست که داروغه زاده در صحبتهایش هیچ اشاره ای به توقیف فیلم توسط ارشاد بعد از اکران جشنواره نکرد و حتی از علاقه ی معاونت سینمایی به فیلم صحبت کرد.
گاهی آدم می ماند که دم خروس را باور کند یا…!!!
Y- اعتماد ملی گزارشی درباره ی شماره حسابی که برای واریز پول به حساب تهیه کنندگان سنتوری اعلام شده چاپ کرده است. معلوم نیست این وسط تکلیف کسانی که نه مهرجویی را می شناسند و نه خبری از توقیف فیلم دارند، نه چیزی از نسخه های قاچاق فیلم می دانند و نه از بلایی که این نسخه های قاچاق بر سر همین سینمای نیمه جان وطنی می آورند و نه اطلاعی از شماره حساب اعلام شده دارند چیست؟
و حالا در شرایطی که عده ی زیادی نسخه ی اصلاح نشده ی فیلم را تماشا کرده اند آیا در صورت اکران فیلم تمایلی بین عامه ی سینمارو برای تماشای فیلم در سینماها وجود دارد؟
Z- یکی با شما تماس می گیرد و می پرسد « دی وی دی سنتوری رو بخرم؟ » اگر بگویید: « نه! » او را از تماشای یکی از بهترین فیلم های چند ساله ی اخیر سینمای ایران و نه لزوما بهترین فیلم مهرجویی محروم کرده اید و اگر جوابتان مثبت باشد به ادامه ی حیات کسانی کمک کرده اید که ادامه ی فعالیتشان قطعا تعطیلی کامل سینمای ایران است و اگر از ریختن پول به شماره ی حساب تهیه کنندگان اثر صحبت کنید مطمئنا با یک پوز خند تمسخر آمیز مواجه می شود.
W- بازنده ی اصلی در ماجرای سنتوری کیست؟ مهرجویی به عنوان کارگردان و فرامرز فراز مند به عنوان یکی از تهیه کنندگان؟ سینماداران؟ یا سانسوری که دیگر مدتهاست محلی از اعراب ندارد؟
زمانه زمانه ی شفاف سازی است و هیچ توقیفی دیری نمی پاید…
قصه ی سنتوری حرف زیاد دارد:

مهرجویی: نخرید، مال دزدی است.

شماره حساب برای ریختن پول به حساب سنتوری

چند دلیل برای نریختن پول به حساب سنتوری

دوران قرنطینه دیگر گذشته است.

سنتوری: از نوع کدام مهرجویی؟

کاش دنیا این همه استاد نداشت…

سنتوری و هیاهوی بسیار برای هیچ

خیلی دلم گرفته از خیلی ها

واکنش معاونت سینمایی به پخش غیر قانونی سنتوری

سخنگوی قوه قضاییه درباره ی سنتوری اظهار نظر کرد.

حاضریم دی وی دی پشت صحنه ی سنتوری را منتشر کنیم.

تحلیل رجا نیوز از مراحل ساخت تا قاچاق سنتوری

ملت و تهیه کننده و قاچاقچی محکوم است!

95 میلیون ریال به حساب سنتوری واریز شده است.

و…

 

 

همان همیشگی

یک- چه حالی دارد وقتی از هشت صبح تا سه بعد از ظهر مجبور باشید با تئوری ها و نمودار های اقتصاد خرد سر و کله بزنید؟ من که چهارشنبه بعدازظهر تلو تلو خوران سرم را پایین انداختم و وسط کلی گرد و خاک که از زمین و آسمان می بارید سرم را پایین انداختم و خانه رفتم!
دو- دانشگاه همان محیط سابق است، ما همان دانشجویان جزوه نویس و استادها و جزوه ها و اندیشه هایشان همان تغییر ناپذیر های همیشگی. همه چیز مثل گذشته است، فقط این وسط اسم ها عوض شده است.
سه- به تعدد فعل محنوس « است » در نوشته ی بالا توجه کنید!
چهار- شاید تصمیم بگیرم این کافی نت آمدن های گاه و بی گاه را از این هم کمتر کنم. هر بار کافی نت آمدن مساوی است با نیم تا یک ساعت استفاده از سیستم که هزینه ای بین پانصد تا هزار تومان دارد. یک روز در میان هم که بیایم می شود چهار روز در هفته که هزینه ای نزدیک به چهار هزار تومان دارد و یک ماهش می شود شانزده هزار تومان که خودش کلی پول است بخصوص که الان بیکار هم هستم و هراس به پایان رسیدن این جیره ی ماهیانه همیشه وجود دارد. می بینید ذهن تحلیل گر اقتصادی ام چطور به کار افتاده؟!!
از طرف دیگر وبلاگستان فضای خاصی دارد، کافی است که یکی دو روز این طرف ها پیدایت نشود تا از کلی ماجرا و حرف و خبر عقب بمانی و وقتی سراغشان می آیی تو هستی و کلی مطلب که باید بخوانی و کلی حرف که می خواهی بزنی و کلی پیغام که بی جواب مانده اند و وقتی که همیشه کم است و …
گاهی از اینجا که می روم تا مدت ها ذهنم مشغول اتفاقات اینجاست. خیلی فرق می کند که شما توی خانه نشسته باشی و اتفاقات اینجا را دنبال کنی تا اینکه هر از چند گاهی فقط سری بزنی و بگذری.
بعضی وقتها که سراغ وبلاگستان می آیم احساس عقب ماندگی می کنم.
پنج- دنبال کار می گردم، چند تایی رزومه پر کرده ام و فرستاده ام که هنوز خبری نشده است.
شش- گاهی این چند گانه نوشتن هم خیلی مزه می دهد.
هفت- طبیعی است که آسیاب های بادی می پوسند/ چرا توقف کنم؟*
* فروغ فرخزاد

هوا دم کرده است، گاهی بادی می آید، گاهی باد با گرد و خاک می آید. هیچ خبری از باران های شلاقی و سیل آسای جنوب نیست.

من دلم باران می خواهد.

ب ا ر ا ن…

بی خبری و خوش خبری

یک- سه روز است که می خواهم پست جدید بگذارم یا کاری پیش می آید و فرصت کافی نت آمدن نمی شود یا می آیم کافی نت و فرصت گذاشتن پست جدید نمی شود!
دو- یکی از این دفتر های چهل برگ معمولی خریده ام با طرح روی جلد کارتونی که همه جا همراه خودم می برم و هرچه را که می خواهم بعدا بنویسم در آن یادداشت می کنم. موضوع پست های بعدی، ایده هایی که برای نوشتن دارم، کارهایی که باید انجام بدهم و …
گاهی که توی خیابان می ایستم تا چیزی که تازه به ذهنم رسیده توی دفترچه ام یادداشت کنم نگاه متعجب و گاهی کنجکاو رهگذران تماشایی است.
سه- اینجا به غیر از روزنامه های محلی اول صبح خبری از روزنامه ی دیگری نیست. باید تا ده و یازده صبح و گاهی هم تا ظهر برای رسیدن روزنامه ها صبر کرد، بنابراین مجبور شده ام که عادت روزنامه خوانی اول صبح را ترک کنم. در خانه هم به جز اخبار صدا و سیمای وطنی به کانال های خبری دیگر دسترسی ندارم. دیروز که سر کلاس یکی از اساتید پرسید: « به نظر شما استقلال کوزوو چه تاثیری بر آینده ی اقتصاد دنیا دارد؟ » تازه یادم افتاد که چند روز است نه روزنامه خوانده ام و نه با دقت اخبار را دنبال کرده ام. تازه یادم افتاد که چند روز است در بی خبری کامل از دنیا و مافیها به سر می برم. شنیده اید که می گویند « بی خبری، خوش خبری است. »
چهار- هوا خیلی خوب است، نه خیلی سرد و نه خیلی گرم. میز و صندلی کهنه ای را پیدا کرده ام و آورده ام گوشه ی حیاط که نیمی آفتاب و نیمی سایه است. صبح ها اگر کلاس نباشم و بیرون هم کاری نداشته باشم و خانه باشم می نشینم گوشه ی حیاط و شروع می کنم به خواندن و نوشتن. این وضعیت البته نهایتا تا دو ماه آینده می تواند ادامه داشته باشد و وقتی گرمای طاقت فرسای جنوب شروع شود مجبورم که دوباره پناه ببرم به داخل خانه و سرمای مصنوعی کولرهای دو تکه ی گازی.
پنج- این کتابفروشی و کافی شاپ محام را در کیانپارس تازه کشف کرده ام. تازه باز شده و هرچند به اندازه ی کتابفروشی رشد بزرگ نیست و عنوان کتابهایش هم خیلی متنوع نیست ولی فروشنده ی خوش اخلاق و خوش صحبتی دارد که می توان هر از گاهی با او درباره ی کتابها گپی زد و لذت برد.
شش- امروز کتابفروشی بین المللی کتابهای پرفروش هفته اش را معرفی کرده بود:
رمان های ایرانی: دالان بهشت، باران عشق، باورم کن نازنین و لیلای من
داستان های ایرانی: نیمه ی غایب، سمفونی مردگان، عادت می کنیم و روی ماه خداوند را ببوس
تعریف رمان به تازگی عوض شده است؟ تا جایی که یادم می آید قبلا نیمه ی غایب و عادت می کنیم و روی ماه خداوند را ببوس رمان محسوب می شدند. اینجاست که گاهی می گویند باید دو تا شاخ روی سرت سبز شود!!!
هفت- چند فکر نو…
هشت- نفس تحرک! خواهش کور زمان ماست/ گام نهایی در نهان ماست/ بعد از رسیدن ها/ گامی دیگر باقی است*
* نصرت رحمانی