چه غمِ سنگینی دارد عصرِ جمعه، انگار که تاریکی و اندوه تمامِ دنیا و سر تا سرِ جان و تنِ تو را در خودش میگیرد و تو هیچ راهِ گریزی نداری، هیچ.
ماه: دسامبر 2010
یک هایکو
دختران
در لباس هایِ زمستانی شان
چه آرام
میآمدند.
«پنچ شنبه، نه مهر هشتاد و نه، مترو حقاتی»
باد، باران، تگرگ، برف نیازمندیم
خُرده ریز خاطره ها
از روی ناامیدی و بی حوصلگی
تصمیم گرفتم رابطه عاشقانهای با تو برقرار کنم
مثل ناصر فخرآرایی
که از روی ناامیدی و بی حوصلگی
تصمیم گرفت شاه را ترور کند
ماجرای ناصر فخرآرایی، بالاخره به جایی رسید
-اگرچه نه چندان به خیر و خوشی-
گلوله در تپانچهاش گیر کرد، درست
ده ها نفر به خاطر او حبس کشیدند، درست
اما بالاخره توانست در همان صحنه کشته شود
و با ذخیره خرده ریز نام و خاطرهاش در این شعر
از ناامیدی و بی حوصلگی خلاص شود
برای من اما، ماجرا وخیمتر از اینها بود
حرف های عاشقانه من هم در تپانچه گلویم گیر کرد
مثل تروریستی غیر حرفهای، دستپاچه شدم
حتا نتوانستم فرار کنم
-پاهام مثل (چه میدانم!) میلرزید-
شما به من خندیدید
و فکر کردید برای قضای حاجت، در خانه شما را زدهام
و راه دستشویی را
نشان من دادید.
همین.
و هیچ خاطرهای
از عشق باشکوه ما (یعنی من)
در خاطر کسی خطور نکرد.
«خرده ریز خاطره ها و شعرهای خاورمیانه- حافظ موسوی- نشر آهنگ دیگر»
آناهیتا
عزیزا… حمیدنژاد هیچ وقت در سینمایِ ایران فیلمسازِ پرکاری نبوده است، در طی نوزده سال فعالیتِ سینمایی فقط شش فیلمِ بلند ساخته، تا پیش از آناهیتا، حمیدنژاد رسما یکی از کارگردان هایِ سینمایِ جنگ به حساب میآمد و دو فیلم هور در آتش و اشکِ سرما در کارنامهی حمیدنژاد از فیلم هایِ ماندگارِ سینمایِ جنگ ایراناند.
حالا در آناهیتا با یک تریلر علمی، پلیسی روبرو هستیم که سوژهاش از تحقیقات دکتر ماسارو ایموتو دانشمندِ ژاپنی در ارتباط با مولکولهای آب گرفته شده است، این که مولکول هایِ آب در مواجهه با منش و روحیاتِ افرادِ مختلف تحت تاثیر قرار میگیرند و واکنش نشان میدهند و از طریقِ مطالعه و دقت رویِ رفتارِ مولکول های آب میشود به افکار و ذهنیاتِ افراد پی برد.
سوژهی فیلم در نگاهِ اول و حداقل در مقیاسِ سینمایِ ایران تقریبا شبیه هیچ فیلمِ دیگری نیست و فضایِ متفاوتی دارد اما فیلم بیشترین ضربه را از پرداختِ نامناسبِ فیلمنامهاش میخورد، فیلم سه داستانِ جدا از هم و نامنسجم را دنبال میکند؛ خورشید و دوستش مهرناز مشغولِ مطالعه رویِ رفتار مولکول های آب هستند، در این میان مهرناز کشته میشود و خورشید سعی میکند از رویِ رفتار قطرههایِ آب قاتلِ مهرناز را پیدا کند، از آنطرف سر و کلهیِ قاتل پیدا میشود که دانشجویِ انصرافیِ دانشگاه است و به خاطرِ شکست عشقی که خورده تبدیل به یک قاتلِ زنجیرهای شده، اما یک سوم پایانیِ فیلم سازِ دیگری میزند، شخصیتِ بهنام که تا انتها هم ارتباطش را با خورشید متوجه نمیشویم -نامزدند یا دوست؟- و در گذشته در کارِ قاچاقِ عتیقه بوده و مرتکب جنایتی شده در مرکزِ ماجراها قرار میگیرد و در این میان با رگباری از اطلاعات مواجه میشویم تا فیلمساز پروندهیِ ماجراهایِ فیلم را ببندد.
تکههایِ پراکندهی خُرده داستانهای آناهیتا را با هیچ چسبی نمیتوان به هم چسباند، آناهیتا فیلم درهم ریخته و آشفتهای است که هیچ دلهره و اضطرابی در طولِ فیلم به ما وارد نمیکند، قاتلِ فیلم ناگهان توسطِ پلیس دستگیر میشود و ما نمیفهمیم چطور پلیس در تحقیقاتش به این آدم رسیده است، از آن طرف انگیزههایِ قاتل برایِ قتلِ مهرناز به شدت سطحیاند و مشخص نیست چرا قاتل در حضورِ خورشید خیلی راحت به قتلِ مهرناز اعتراف میکند، از آن طرف پایانِ فیلم است که با آن صحنههایِ موتور سواری و تعقیب و گریزها به شدت کلیشهای و بد اجرا شده است، از همه بدتر صحنهای است که خورشید در ماشین انتقال زندانیان با فواد حرف میزند و بیشتر تماشاگر را به خنده میاندازد و خیلی هم منطقِ وجودیِ این صحنه در طولِ فیلم مشخص نمیشود.
کاملا مشخص است که حمیدنژاد برایِ ساختِ فیلمی آبرومند و منطبق با مولفههایِ روز به شدت تلاش کرده است. دستاوردهایِ فیلم در زمینهی مولفههایِ فنی بخصوص فیلمبرداری فرشاد محمدی و صداگذاری علیرضا علویان درخشان و قابلِ تحسین است و فیلم به لحاظ فنی فیلم شسته رفتهای است اما تلفیق چند فضایِ مختلف فیلم را تکه پاره و آشفته کرده است و قصههای فرعی باعث شدهاند قصهی اصلیِ فیلم فراموش بشود.