دعوت به مراسمِ دفنِ سرماخوردگی

از سرما خوردن متنفرم؛ البته الان بهتر شده ام، قبلا یک وقت هایی می شد که کلِ پاییز و زمستان سرما خورده بودم و آبِ دماغ م روان و دستمال تویِ دست و بالم فراوان، یک دوره ای پشتِ در مطبِ دکترها را از جا کنده بودم و یک دوره ای شروع کردم به خود درمانی… بچه تر که بودم، تا سرما می خوردم، بابا بهم می گفت: «خودت روبپوشون دوباره سرما نخوری؟» و من همیشه برایم سوال بود که: «من که یک بار سرما خورده ام، چطور می شود که دوباره رویِ این سرماخوردگی دچارِ یک سرما خوردگی دیگر هم بشوم؟»

القصه، از یکشنبه دوباره سرما خورده ام -البته دلیل اصلی اش سینوزیتِ لعنتی است که هرچند وقت یک بار عود می کند- و افتاده ام تویِ خانه… یک جوری است که انگاری سرما تویِ بینی ام جاخوش کرده و بینی ام یخ زده، اصلا انگار یکی تویِ بینی ام کولر روشن کرده و سرمایش تویِ تمامِ مغزِ سرم پخش شده است… مامان پشتِ سرِ هم تکرار می کند: «بله دیگه، هی بهت می گم خودت رو بپوشون گوش نمی دی که… صبحِ اول صبح دوش می گیری تویِ این سرما بدونِ کلاه از خونه می زنی بیرون، باد می خورده به سینوس هات…» و دکترم می گوید: «چیزی نیست، دلیلِ اصلی اش آلودگی هواست.»

تنم درد می کند، گلویم می سوزد و همه چیز مزه ی زهرمار می دهد و مجبور شده ام با پرتقال که ازش بدم می آید فعلا به همزیستی مسالمت آمیز برسم؛ ولی دارم با خودم خیال می بافم که یک روز با دست هایِ خودمان چاله ای می کنیم و سرما خوردگی را برایِ همیشه دفن می کنیم… چه روزی بشود آن روزی که دیگر خبری از سرما خوردگی نباشد… که من دیگر هربار که باد به کله م خورد ترس برم ندارد که حتما شب که رفتم خانه باز سینوس هام چرک می کنند و باز گلویم زُق زُق… اصلا روزی که سرما خوردگی را دفن کردیم باد را می گوییم تندتر و سوزناک تر از همیشه بوزد، هان؟

3 نظر برای “دعوت به مراسمِ دفنِ سرماخوردگی

  1. بخور بده… منم سینوزیتم عود می کنه گاهی، چاره اش بخور و حموم داغه..
    با باد سوزناک هم مخالفم! حتی اگه سرماخوردگی رو چال کرده باشیم!

    ولی حال می ده دنیای بدون سرماخوردگی جدن…

برای مسعود پاسخی بگذارید لغو پاسخ