آهای تویی که با مانتویِ سیرِ قهوهای یکی از پیاده رو هایِ شریعتی را جلویِ رویِ من پایین میرفتی و هر کَسی که از کنارِ تو رد میشد یا یک چیزی میگفت یا برمیگشت سر تا پایت را برانداز میکرد، من هم از سرِ کنجکاوی و عادت برگشتم و نگاهت کردم اما تویِ چهره ات هیچ چیزِ متمایزی، یک چیزی که تویِ ذهن بماند و تو را از بقیه جدا کند پیدا نکردم. جلوتر که دیگر از راه رفتن خسته شده بودم، سوارِ تاکسی شدم، وقتی رانندهی تاکسی پشتِ یک صفِ طولانی از ماشین ها سرعتاش را کم کرد، فهمیدم تو هم از پیاده گز کردن خسته شدهای و این ها همه برایِ تو رویِ ترمز زدهاند… ولی نفهمیدم چرا وقتی رانندهی تاکسی با حرص و غیظ کنارِ یکی از این ماشین ها ایستاد و به راننده مزدا 3 مشکی رنگ که همین جور تخمینی هفتاد، هفتاد و یکی دو سالی را داشت فحش رکیکی داد و پشت بندش یک چیزی گفت که خیلی مودبانهاش میشود این که «هنوزم چیزی واست مونده که این جور مواقع راست کنه؟» یادم به داستانِ کوتاهی افتاد که همین یکی دو روز قبلاش خوانده بودم و یک جایی از داستان زنِ روسپی برایِ مردِ داستان تعریف میکرد که یکی از مشتری ها او را به خانهاش برده و بعد تازه آنجا زن فهمیده که مرد او را نه برایِ خودش که برایِ سگاش میخواهد.
وقتی راننده تازه متوجه خانمی که تویِ صندلیِ عقب نشسته بود شد و گفت «آخ ببخشید… ببخشید خانم تویِ ماشین نشسته بود…» و آن خانمِ کنارِ شیشه جواباش داد که «آقا گل گفتی، اگه میشد میآمدم به خاطرِ این حرفی که زدی دهنت رو ماچ میکردم.» و تو سوارِ همان مزدا 3 مشکی رنگ شدی نفهمیدم که چرا حالام حتی از وقتی که آن داستان را هم خوانده بودم بدتر شد.
نام پست بخشی از ترانه برف فرهاد و نام همان داستانِ کوتاه از کیا بهادری در مجموعه ژرفای سرمهای
مسعود. همه جا همینطوره. همین جا هم از این قبیل رفتارها می بینم.
ولی اون داستان روسپی خيلی ناراحت کننده بود.به راحتی تونست یه قطره از اشکم رو نصیب خودش بکنه.
…. کسي می دونه چرا من اين یک ساله اینقدر دل نازک شده م؟
دلم گرفت… قرمزی رنگ نینداخته بیهوده بر دیوار…
درود
هر جا پدیده ای ظهور می کند باید علت ها و چیستی های ظهور آن را جستجو کرد. دنیا رامی بینی یکی از تماشای این گونه پلان ها حالش بد و یکی حالش خوب و یکی حالش خوب وبد و یکی حالش بد و خوب و یکی… به قول چاپلین بزرگ زندگی در لانگ شات کمدی و در کلوز آپ تراژدی است.
1-زنها زود پیر میشن. میدونی چرا؟ چون عروسکبازیشون هم جدیه. روی عمرشون حساب میشه. از دو سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. باباشون که پا به سن میذاره ازشون پرستاری ِ یه مادرو میخوان. گاهی وقتا حتا مادرِ مادرشون هم میشن. من شوهر نکردم ولی مادر مادرم بودم. مادر پدرم بودم. مادر برادرم بودم. تازه به همهی اینها بچّههای به دنیا نیاوردهام رو هم اضافه کنین، مادر اونها هم بودم.»
باغ های کندلوس
اين خوشدل بود آوردمش
….2-يادمه با برادرم از مركز خريدي ميومديم سوار ماشين شديم و سرعت گرفتيم…ماشين جلويي ما محكم زد روي ترمز كه يه دختري رو سوار كنه …ما هم محكم خورديم به پشت ماشينش…
كلن اين آدما خيلي عجيبن….همش ياد شازده كوچولو مي افتم..من هم مثل شازده كوچولو اين رو ميگم..در برخورد با هر آدمي.
هر کسی به هر حال راه خودشو می ره تو زندگی. نباید خیلی فکر کنیم اونها آدمای بدبختی هستن. اگه واقعا در عذاب بودن این کارو نمی کردن. تمام این چیزا فقط نشون می ده که آدما با هم فرق دارن…
اصلا فکر نکردم که طرف آدم بدبختی یا همچین چیزی… فقط حالم گرفته شد، همین.
سلام- بی ربط: می شه درمورد روند پایان نامه نویسی تون بیشتر بگین؟
من فقط موضوع مشخص کردم واز ترس کم کمک سکته می کنم.
ممنون
– وقتی ادما، یکیش خودم از وحدت وجودیمون خارج می شیم مثل نوازنده ای که خارج می زنه یا سازی که ناکوکه: خارجیم از رده زندگی . بعضی ها می فهمن وبرای رسیدن به وحدت وجودشون تلاش می کنن، هرچند اشتباه. بعضی ها هم از سر تنبلی فقط حس می کنن حالشون خوب نیست وبرای بهتر شدن حالشون کارایی می کنن که فکر می کنن درسته ولی ممکنه نباشه
پایان نامه؟ زیاد هم بی ربط نبود، چون این روزا دائم ذهنم رو مشغول کرده… فصل دوم و سوم رو تقریبا کامل کردم، باید شروع کنم روی مدل ام کار کنم، ولی خیلی خستهام و اصلا انگیزهاش رو ندارم، یعنی حقیقتا دارم با بی میلی کار کنم و استرس خیلی زیاد…
سلام
ایجاز نوشتارت برای بیان دردی به این بزرگی واقعا تاثیر گذار و عالی بود. تبریک میگم برای داشتن این توانایی و قلم… لینک مطلبتون رو یکی از دوستان برام فرستاده بود، با اجازه لینکتون می کنم.
ممنون برای لینک و اظهار لطف شما…
من ولی حالم گرفته نشد
اره.شبها كه برميگردم خونه حاشه ي بزرگراهو نگاه ميكنم.اول حيرت ميكردم حالا به قول تو حالم گرفته ميشه.هم اغوشي حرمت داره…
نگین اون جمله ی آخر خیلی خوب بود…
حالا شما كه پسريد ، بعضي وقت ها كه دختري جلوتر از من راه مي ره مي بينم همين طور هر كي يه چيزي بارش مي كنه ، يه كم تند تر راه مي رم تا ببينم چرا ؟!!!! …
حالم بد مي شه از راه رفتن در مسيري كه از هر دهني كه … بيرون ريخته و بدتر از آن از زني كه قدر و منزلت خود را ندانسته ….
آره، واسم جالب بود که هرکسی که از کنارش رد میشد یا برمی گشت نگاهش می کرد یک یک چیزی بهش می گفت، یک جورایی حتی عجیب بود.