دست هم را می گیریم و می رویم

احساساتی شدن را، احساساتی بودنِ بیش از حد را دوست ندارم، حتی گاهی از بودنِ زیاده از حدِ احساسات می ترسم اما زیاد پیش می آید که خودم  این طور بشوم. دوست ندارم هر از گاهی این حالِ مزخرفم را بیاورم این جا بنویسم، مدام بیایم بنویسم که خسته ام و بی حوصله و سرگردان. که گاهی خسته می شوم از این که باید مدام خودم را بزنم به کوچه علی چپ، که دیوانه می شوم از این که باید سرِ خودم را شیره بمالم که چقدر همه چیزِ این اطراف خوب است و دنیا به هیچ جایم نباشد.

دلم تنگ می شود گاهی برایِ چیزی که نمی دانم چیست و عجیب این حالِ مزخرفِ خودم را دوست دارم و امشب از آن شب هاست که انگار در اعماقِ یک چاه مدفون شده ای و هرچه نگاه می کنی جز تاریکی اثری نیست.

12 نظر برای “دست هم را می گیریم و می رویم

  1. چرا دوست نداری هرزگاهی حال مزخرفت را بیاوری اینجا بنویسی.که خسته شوی؟که دیوانه شوی؟یا دوست نداری کسی حالت را بفهمد؟

  2. دلم تنگ مي شود براي چيزي كه نمي دانم چيست….ولي من اين قدر اين حس گس و غمگين رو هر روز و هرشب زير زبونم مزه مزه مي كنم كه ديگه دلم براش تنگ نميشه…به اين ميگن خودآزاري كه به خودت اجازه ندي كه سر خودت شيره بمالي و بگي دنيا بدك هم نيستا….

  3. اينجا مال خودته هرچي دوست داري مي توني توش بنويسي. نذار نظر بقيه سانسورت كنه كه اون وقت اينجا با دنياي واقعي هيچ فرقي نداره

  4. همه چیز در حدتعادلش خوب است . حتی احساسات . اره . گاهی آدم دلش تنگه و یا حوصله نداره و نمیدونه چرا . ولی هیچ چیز بی دلیل نیست . همیشه شاید دلیلی در ناخودآگاهمان وجود داشته باشد .
    اگه بریم ورزش خیلی خوبه . آدم سرحال میاد .

    1. خدمت حضور انور شما عرض شود که من به شدت درگیر دانشگاه شده ام این چند روز و وقت سر خاراندن پیدا نکرده ام… دو نفر دیگر را نمی دانم! 😀

برای اردیبهشت پاسخی بگذارید لغو پاسخ