• گفت و گو

گفت: می دونی، گاهی دلم برای هر دو تاییمان می سوزه؟

گفتم: چرا؟

گفت: شاید یکی از دلایلش این باشه که گاهی ناخواسته باید زیر ذره بین باشیم، باید قیاس کنیم و قیاس بشیم، مجبوریم نه فقط به خودمون که به دیگران هم جواب پس بدیم، اما تو شاید این حس من رو نداشته باشی…

گفتم: من گاهی به آدم هایی که خودشون رو متعهد به توضیح دادن به هیچ جا و هیچ کس نمی دونن حسودی می کنم.

گفت: این جور حسادت ها خوبه، من گاهی از خستگی از این وضع نمی دونم کجا فرار کنم، از این همه توضیح دادن به عالم و آدم کلافه میشم، از توجیه کردن متنفرم.

گفتم: دلم می خواد تکون بخورم، دلم می خواد وسط دریا، آزاد و رها فقط  و فقط شنا کنم و به هیچ جا نرسم، به هیچ جا…می خوام از اینجا برم…

گفت: بزک نمیر بهار میاد… من دیگه به این تغییری که همه ازش حرف می زنن هم اعتقادی ندارم.

صدایی آمد، دستی سی دی را در پخش گذاشت، یکی خواند:

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره/ لب های خشکیده ام حرفی واسه گفتن نداره…

6 نظر برای “• گفت و گو

  1. سلام
    یه سایت درست کردم برای بازی دهم
    نظرتتن رو در باره سایت بیان کنید و در نظر سنجی هم شرکت کنید
    موفق باشی

  2. ولی من هنوز باور دارم بهار خواهد آمد
    با تبسم نسیم اش و گرمای اغوشش

    و قورک پایم اقتداری دوبراه پیدا خواهد کرد …

  3. ما ملت همه مون پیر شدیم مسعود.
    فقط یه بار دیگه بعد این همه سال میخوایم یه تکونی به خودمون بدیم. توکا رو دوست دارم. نوشته های هر ازگاهش به 40چراغ یه وزن دیگه ای داده.
    احیناناَ تحریم که نکردی؟!
    ببین چه قدر اوضاع خرابه که منم بعد از دو سه سال به خودم تکون دادم و چرت پرت هایی راجع بهش می نویسم.
    راستی من همیشه به این فکر می کردم که تو چظور این همه می خونی؟ جدی…

  4. اتفاقا خوب شده….. می تونی روش کار کنی واسه داستان کوتاه بد چیزی نیست

  5. ama ghoozake pa gahi yarie raftanesham miad
    emrooz foroogh migoft chera tavaghof konam?chera? parandegan be janebe abi rafte and…………

برای janebe abi پاسخی بگذارید لغو پاسخ